جاده خاطره ها
گاهی یادت میره قول و قرارهایی که باهاش داشتی... گاهی خیلی ساده رد میشی از بایدها و نبایدها.... حلال رو حرام میکنی و حرام رو حلال.... بعد که میخوری زمین..میگی چرا....؟ چرا من..... توبه کردم و توبه شکستم... بارها.... دیدی و به روم نیاوردی... دیدی و باز پذیرفتی دلم رو.... نگاهم رو...احساسم رو.... تند و باعجله قامت میبندم و به این فکر میکنم که قراره عصر برم فلان جا... رکوع و سجده میرم و توی فلان مهمانی سیر میکنم.... روزه میگیرم و توی فکرم غیبت میکنم..نیش میزنم و عیب جویی میکنم... و... وقتی مُردم... میگن حیف شد...جوان مومنی بود..... خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید..
نوشتهشدهدردوشنبه 92/1/26ساعت
11:23 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |